کد مطلب:35497 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

فتنه و پیشامدهایی سخت











«فاتقوا سكرات النعمه و ثبتوا... اعوجاج الفتنه»

از مستی نعمت بپرهیزید و در ناهمواری فتنه درنگ نمایید.


بود دهر در دلبری، خوش ادا
فریبا و پر عشوه و دلربا


دلی كوه آسا و عزمی متین
تواند گریزد از این نازنین


وگرنه بدین جلوه ی دلربا
بس آشفته در كویش افتد ز پا


توانگر به نیروی اخلاق و دین
چو گردد به ایمان و تقوی قرین


تواند زمام خرد را به چنگ
بگیرد وگرنه، درافتد به ننگ


نگردد دل آشفته از مال و جاه
وگرنه شود مست و افتد به چاه


بپرهیز چون دست جان آفرین
فرستاده نعمت بر آن و بر این


همان داده ها سخت دارد حساب
بپرسد ز كاهی چه گویی جواب؟


به هوش آی چون نعمت این جهان
گواراست آنگاه، در كان جان


كه شیرین كنی كامی از تلخ، نوش
نه از بینوایان برآری خروش


چو باشند خلق خدا گرسنه
تهیدست و مسكین و پا برهنه


شود توده ی بینوا بی قرار
رود فتنه بر جانب مالدار


بدان بی خبر، چنگ و دندان نشان
دهد، بینوا تاب گیرد از آن


كه آشوب و فتنه چو كودك نخست
ضعیف است و كم كم شود تندرست


تنومند چون گردد از روزگار
كمین ها زند از یمین و یسار


درافتد در آن ناگهان خیره سر
بدانسان كه نشناسد از پای، سر


پس آنگاه لرزان شود اجتماع
كند توده خود با قوانین وداع


چو گهواره آنگاه لرزد زمین
توانگر در آن فتنه افتد یقین


ایا آنكه حق برده ای از میان
ربودی تو اموال بیوه زنان

[صفحه 128]

ز اشك یتیمان زراندوختی
چنین آتش آز افروختی


حذر كن از آن روز كز دیدگان
نگردد دگر اشك خونین روان


در این جاست كان صاحب اشك و خون
بگیرد به چنگال، بی رحم دون


شما ای همه مالداران سست!
نمانید یك دم دگر تندرست


خیانت چو كابوس بس هولناك
شما را كند خیره اندر مغاك


به یك حمله از پا درافتید سخت
چو طوفان كه برگیرد از جا درخت


مسلم در آن روز، این اجتماع
بلرزد، كند با سلامت، وداع


در آن روز خون بسی بی گناه
چو خون تبهكار گردد تباه


بود فتنه زانجا كه مرد ستم
برد هستی بینوا بیش و كم


همانها كه بیچارگان سوختند
به ظلم و سم مال اندوختند


تو هم ای ستمكار بد روزگار
كه گشتی ز جور و ستم، مالدار


ز جا خیز و یك لحظه بگذر ز سود
از آن پیش كز فتنه بینی تو دود


كه چون فتنه دندان نماید نشان
بگیرد ز دندان خود جانتان


چو درمانده برپا كند رستخیز
تو آلوده دامن شوی كشته نیز


بترسید از صبح روز جزا
كه باشید در پیشگاه خدا


كه رنگین نماید كفنهایتان
ز خون یتیمان و درماندگان


بس است این همه حرص دیگر چرا؟!
بترسید از روزگار جزا


ننوشید از لقمه های حرام
بر این لقمه، آتش خدا داده نام


چو انبار كردی از آتش، شكم.
همه هستیت را بگیرد به دم


از آن آتش افتد به دنیا شرار
در آتش كشد هستی و روزگار


ز یزدان دادار جویم پناه
به هر حال و هر مرز و هر پایگاه

[صفحه 129]


صفحه 128، 129.