کد مطلب:35497 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184
از مستی نعمت بپرهیزید و در ناهمواری فتنه درنگ نمایید. بود دهر در دلبری، خوش ادا دلی كوه آسا و عزمی متین وگرنه بدین جلوه ی دلربا توانگر به نیروی اخلاق و دین تواند زمام خرد را به چنگ نگردد دل آشفته از مال و جاه بپرهیز چون دست جان آفرین همان داده ها سخت دارد حساب به هوش آی چون نعمت این جهان كه شیرین كنی كامی از تلخ، نوش چو باشند خلق خدا گرسنه شود توده ی بینوا بی قرار بدان بی خبر، چنگ و دندان نشان كه آشوب و فتنه چو كودك نخست تنومند چون گردد از روزگار درافتد در آن ناگهان خیره سر پس آنگاه لرزان شود اجتماع چو گهواره آنگاه لرزد زمین ایا آنكه حق برده ای از میان [صفحه 128] ز اشك یتیمان زراندوختی حذر كن از آن روز كز دیدگان در این جاست كان صاحب اشك و خون شما ای همه مالداران سست! خیانت چو كابوس بس هولناك به یك حمله از پا درافتید سخت مسلم در آن روز، این اجتماع در آن روز خون بسی بی گناه بود فتنه زانجا كه مرد ستم همانها كه بیچارگان سوختند تو هم ای ستمكار بد روزگار ز جا خیز و یك لحظه بگذر ز سود كه چون فتنه دندان نماید نشان چو درمانده برپا كند رستخیز بترسید از صبح روز جزا كه رنگین نماید كفنهایتان بس است این همه حرص دیگر چرا؟! ننوشید از لقمه های حرام چو انبار كردی از آتش، شكم. از آن آتش افتد به دنیا شرار ز یزدان دادار جویم پناه [صفحه 129]
«فاتقوا سكرات النعمه و ثبتوا... اعوجاج الفتنه»
فریبا و پر عشوه و دلربا
تواند گریزد از این نازنین
بس آشفته در كویش افتد ز پا
چو گردد به ایمان و تقوی قرین
بگیرد وگرنه، درافتد به ننگ
وگرنه شود مست و افتد به چاه
فرستاده نعمت بر آن و بر این
بپرسد ز كاهی چه گویی جواب؟
گواراست آنگاه، در كان جان
نه از بینوایان برآری خروش
تهیدست و مسكین و پا برهنه
رود فتنه بر جانب مالدار
دهد، بینوا تاب گیرد از آن
ضعیف است و كم كم شود تندرست
كمین ها زند از یمین و یسار
بدانسان كه نشناسد از پای، سر
كند توده خود با قوانین وداع
توانگر در آن فتنه افتد یقین
ربودی تو اموال بیوه زنان
چنین آتش آز افروختی
نگردد دگر اشك خونین روان
بگیرد به چنگال، بی رحم دون
نمانید یك دم دگر تندرست
شما را كند خیره اندر مغاك
چو طوفان كه برگیرد از جا درخت
بلرزد، كند با سلامت، وداع
چو خون تبهكار گردد تباه
برد هستی بینوا بیش و كم
به ظلم و سم مال اندوختند
كه گشتی ز جور و ستم، مالدار
از آن پیش كز فتنه بینی تو دود
بگیرد ز دندان خود جانتان
تو آلوده دامن شوی كشته نیز
كه باشید در پیشگاه خدا
ز خون یتیمان و درماندگان
بترسید از روزگار جزا
بر این لقمه، آتش خدا داده نام
همه هستیت را بگیرد به دم
در آتش كشد هستی و روزگار
به هر حال و هر مرز و هر پایگاه
صفحه 128، 129.